ارين (دريو باريمور) و گارت (جاستين لانگ) دو عاشق و معشوق هستند و اکثر اوقات را با يکديگر سپري مي‏کنند اما اکنون ارين براي انجام يک کار از طرف شرکت بايد به نقطه ي ديگر کشور پرواز کند و اين يعني يک دوري شش هفته اي از يکديگر ، در تمام اين مدت اين دو با يکديگر از طريق وب کم تلفن و هر وسيله ي ديگري در ارتباط هستند. اما کار به جايي مي‏رسد که اين دو عاشق نمي‏توانند دوري يکديگر را تحمل کنند و …

دختري که مدتها بهمراه خانواده اش در کوهستان زندگي مي کرده، به نواحي پاييني کوه و  به جامعه اي دور از محل زندگيش مي آيد تا پدرش را که دچار مواد مخد شده را بهبود بخشد و در همين حال سعي دارد از خوانواده اش مراقبت کند ...

رامونا و بيزس نام دو خواهر خانواده “کواِمبي” است. رامونا (جويي کينگ) دختر کوچکتر خانواده است و از اينکه به او کم توجهي مي شود ناراحت است ولي سعي دارد تا خودي نشان دهد ، او که بچه اي باهوش و ماجراجو است تلاش مي کند تا با همکاري خواهرش ، “بيزس” (سلينا گومز) از ازدست دادن خانه اشان جلوگيري کند زيرا پدر خانواده شغل اش را از دست داده و در صورت عدم پرداخت اقساط خانه به بانک خانه اشان به تصرف بانک مي افتد و مادرشان نيز مجبور است با وجود اين شرايط سخت کار کند…

مردي که تازه از همسر خود طلاق گرفته به تازگي با زني اشنا شده و با هم خوش مي گزراند و حالا پسر او برگشته تا ...

اوليو پندرگاست (Emma Stone) که يک دختر پاستوريزه دبيرستاني است بعد از يک دروغ مصلحتي که به دوستش مي گويد خودش را وسط يک شايعه مي يابد که در تمام مدرسه پيچيده و وجه آنرا تنزل داده و او بايد راهي براي جلوگيري از خراب شدن شخصيت خود پيدا کند و به اين نتيجه مي رسد که به وسيله همين شايعه روابط اجتماعي اش را ارتقا دهد و به استقلال مالي برسد و به نحوي از اين شايعه استفاده کند ولي…

سورن يک جغد جوان است که به خاطر حرف هاي پدرش ميرود به يک جزيره تا اموزش هاي لازم را ببنيد تا بتواند نفر برتر انتخاب شود تا از گنجيه اي ازشمند محافظت کند و…

دو کارگاه پليس که در شهر نيويرک امريکا زندگي مي کنند به دنبال فرصت هاي هستند تا بهترين پليس هاي شهر شناخته شوند اما کارهاي ان ها...

در حالي که اقتصاد جهاني رو به رکود و نابودي است ، جک و گاردون  که نقش مهمي در چرخش اقتصاد دارند در تلاش اند تا از اين ورشکستگي اقتصادي راه خلاصي پيدا کنند…

در مجاورت خانه اي واقع در يک منطقه شاد بيرون شهر که با چوب هاي پرچين سفيد و بوته هاي پر از گل رز احاطه شده خانه اي سياه با حياطي بدون چمن قرار گرفته که هويت آن براي اهالي محل و همسايگان مجهول و نا معلوم است. اين خانه يک پناهگاه بزرگ مخفي در قسمت زير زمين خود دارد. در خلال فيلم  ما متوجه مي شويم که گرو در حال برنامه ريزي براي بزرگ ترين سرقت مسلحانه تاريخ زمين است. او مي خواهد ماه را به سرقت ببرد. بله درست متوجه شديد ماه را !

شرک احساس ميکنه که اهلي شده. صداي غرشش رو از دستداده. غرشي که تا بوجود ميومد همه روستاييان پا به فرار ميگذاشتن. براياينکه قدرت غول بودن و جذبه اش را دوباره بدست بياره به مقابله باRumpelstiltskin ميره اما روش درستي انتخاب نکرده. الاغه صاحب پيدا کرده وگربه چاق و تنبل شده و فيونا…

در حالي يک سلسله از قتلها در حال وقوع است ، بلا ، در حال نزديک شدن به زمان فارق التحصيلي اش است و بايد بين ادوارد که خون آشام است و جاکوب که يک گرگ نما است يکي را به عنوان عشقش انتخاب کند و ...

داگ خلافکار حرفه اي است که گروهي از مردان مسلح را رهبري مي کند که کارشان انجام سرقت هاي مسلحانه از بانک ها است. در آخرين سرقتشان از بانک که به گروگان گيري منجر مي شود، داگ به يکي از گروگان ها بنام کلر که مدير داخلي بانک است علاقه مند مي شود. داگ پس از فرار از دست پليس ها ...

يک قاتل در ايتاليا پنهان مي شود به اين منظور که آخرين قتل خود را انجام دهد ...

يک گروه از جنگجويان برگزيده که هيچ کس توان مقابله با آنها را ندارد براي نابودي يک موجود بيگانه بنام غارتگر دست بکار مي شوند اما توسط اين موجود يکي يکي شکار مي شوند و...

گروهي متشکل از رنجرهاي ارتش آمريکا که در جنگ عراق حضور داشته اند به دليل جرمي مرتکب نشده، بدنام شده اند. آنها تصميم ميگيرند که در قالب يک تيم، با مشخص کردن واقعيت از حيثيت خود دفاع کرده و ...

مارمادوک سگ بزرگ و دوست داشتني است که اکنون از صفحات مجلات طنز و کميک استريپ وارد صفحه نقره ايي شده است. مارمادوک همراه با خانواده ايي که با آنها زندگي مي کند وارد محله جديدي در آرنج کانتري در کاليفرنيا مي شود و در آنجا ماجراها و خرابکاريهاي جديدي خلق مي کند. او مي فهمد که وفق شدن با دوستان جديد چهارپا و عاشق شدن کار چندان ساده ايي هم نيست ...

ويکتور قاتل حرفه اي ميان سالي است و او با اين وجود ادم مشهوري است اما کسي از شغل ان خبر ندارد او ميخواهد زني رو بکشد که از دست او فرار مي کنند و ويکتور در پي پيدا کردن او است که اتفاقاتي جالب پيش مي اد و....

 اين فيلم به يک موضوع مهم اجتماعي در غرب، يعني به فاصله‌ي طبقاتي بين غني و فقير که بعد از بحران اقتصادي عميق‌تر شده است اشاره دارد: کيت (کاترين کنر) يک زن مرفه نيويورکي است که نسبت به همنوعان فقيرش که در نيويورک زندگي مي‌کند، احساس گناه دارد. او هر روز با اين پرسش درگير است که انسان چگونه مي‌تواند با وجود فقر از رفاه مادي‌اي که برخوردار است بدون عذاب وجدان بهره‌مند شود. چنين است که سرانجام تصميم مي‌گيرد در خريد کالاهاي مصرفي صرفه‌جويي کند و نسبت به فقرا مهربان باشد. براي همين شروع مي‌کند به بذل و بخشش کردن و دست و دلبازي‌هاي بي حساب و کتاب و از خريدن لباس‌هاي گران‌قيمت مارک‌دار براي دخترش صرف نظر مي‌کند. اين وضع ادامه پيدا مي‌کند تا اينکه کيت مجبور مي‌شود ...

يک باند رقص خياباني براي بردن مسابقات رقص مکان تمرين ندارند و مجبور ميشوند با مدرسه باله سلطنتي همکاري کنند تا سالن تمريني بدست بياورند...

مکس از يک تصادف جان سالم به در مي برد. پس از بهبودي بعنوان نگهبان شبانه فروشگاي بزرگ اما سوخته و متروکه استخدام مي شود. خيلي از زمان استخدام او نگذشته که او گاها چهره زني مرموز را در آينه هاي فروشگاه مشاهده مي کند ...